سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! دل های خاشعان شیفته توست، و راه های راغبانْ به سوی تو، هموار . [امام سجّاد علیه السلام ـ در زیارت امین اللّه ـ]
کل بازدیدها:----53750---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----2-----
سهراب سپهری

 

نویسنده: علی توانا
جمعه 87/1/30 ساعت 4:27 عصر

بیــوگرافی  ؛

   سهراب سپهری نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در کاشان متولد شد.

خود سهراب میگوید :

  »... مادرم میداند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت 12

مادرم صدای اذان را میشندیده است... «

    پدر سهراب، اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان، اهل ذوق و هنر.

وقتی سهراب خردسال بود، پدر به بیماری فلج مبتلا شد.

   »... کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد...«

    درگذشت پدر در سال 1341

   مادر سهراب، ماه جبین، اهل شعر و ادب که در خرداد سال 1373 درگذشت.

   تنها برادر سهراب، منوچهر در سال 1369 درگذشت. خواهران سهراب ،همایوندخت، پریدخت و پروانه.

   محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود.

   سهراب از محل تولدش چنین میگوید :

   »... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت... «

   سال 1312، ورود به دبستان خیام )مدرس( کاشان.

   »... مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب ... از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد....

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم.

بی آنکه خدایی داشته باشم ... «

 خرداد سال 1319 ، پایان دوره شش ساله ابتدایی.

  »... دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را میخوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم.... «

      سال 1327 هنگامی که سهراب در تپه های اطراف قمصر مشغول نقاشی بود، با منصور شیبانی که در آن سالها دانشجوی نقاشی دانشکده هنرهای زیبا بود، آشنا شد. این برخورد، سهراب را دگرگون کرد.

   » ... آنروز، شیبانی چیزها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گیجی دلپذیری بودم. هرچه میشنیدم، تازه بود و هرچه میدیدم غرابت داشت.

شب که به خانه بر میگشتم، من آدمی دیگر بودم. طعم یک استحاله را تا انتهای خواب در دهان داشتم... «

   شهریور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ کاشان.

   مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی به تهران میاید.

   در خلال این سالها، سهراب بارها به دیدار نمیا یوشیج میرفت.

   تا سال1357 چندین نمایشگاه از آثار نقاشی سهراب در سوئیس، مصر و یونان برگذار گردید.

 

   سال1358 آغاز ناراحتی جسمی و آشکار شدن علائم سرطان خون.دیماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر میکند و اسفندماه به ایران باز میگردد.

سال 1359 ... اول اردیبهشت... ساعت 6 بعد ازظهر، بیمارستان پارس تهران ...

فردای آن روز با همراهی چند تن از اقوام و دوستش محمود فیلسوفی، صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان مییزبان ابدی سهراب گردید.

      آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فیروزه ای رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته ای از هنرمند معاصر، رضا مافی با قطعه شعری از سهراب جایگزین شد:

به سراغ من اگر میایید

    نرم و آهسته بیایید

          مبادا که ترک بردارد

                چینی نازک تنهایی من

 »... کاشان تنها جایی است که به من آرامش میدهد و میدانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...«.......

 

 

                                                                  

                                                                                                    و سهراب .... ماندگار شد ....


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توانا
جمعه 87/1/30 ساعت 4:27 عصر

بخش اول

جهان مطلوب سهراب سپهری ...........

جهان مطلوب سپهری

       میراث ارزشمندی را که سهراب سپهری برای تمام دوستداران خود باقی گذاشت ، زیر بنای یک جهان آرمانی وایده آلیستی است که در آثار وی تجلی پیدا می کند . این آرمان که به اسم جهان مطلوب سپهری تعبیر شده است ، نوعی بینش خاصّ نسبت به آرمان های انسانی  وحتی خود انسان است  که همواره نظرهای بیشتر منتقدین را به سوی خویش جلب کرده است . این جهان بینی آرمانی که نوعی تفکّر خاصّ را  به همراه دارد ، در ادبیات فارسی تنها در گلستان سعدی به چشم می خورد و بعد از آن ، در آثار هیچ نویسنده یا شاعر دیگری دیده نمی شود تا این که در شعر سهراب سپهری به آن برخورد می کنیم .

      برداشتی را که وی از جهان ، مردم کوچه وبازار ، فرهنگ عامیانه ، گل ها

وگیاهان و مظاهر جدید قرن دارد ، نو عی برداشت ونگاه تازه است که اگر در

آن با دقّت بنگریم خواهیم دبد که یک یک تفکر جدید و یک نوع اندیشه ی

خاصّ است که حاصل روح روستایی سپهری و همچنین وجود رگمایه های

عرفانی در شعر او به سبک عرفان بودا و مشرق زمین است . آرمانی که سپهری پیرامون آن در اشعارش سخن می گوید ، وبا تجسم سمبل های

خاصّ بیان می گردد ، نوعی اندیشه ی جدید وبسیار ارزشمند است که کمتر

می توان برای آن نمونه ای را ذکر کرد .

      با این تفضیل او ابتدا دین خود را معرفی میکند :

   }.... من مسلمانم       قبله ام یک گل سرخ

جانمازم چشمه ، مهرم نور        دشت ، سجاده ی من

من وضو با تپش چشمه ها میگیرم

در نمازم جریان دارد ماه  ، جریان دارد طیف

در پشت نماز پیداست ...

من نمازم را ، پی تکبیره الاحرام علف می خوانم ....{

      سپهری در مقابل عادات کهنه و برداشت های فولکلوریک نیز بینش خاصّی دارد ، وی می گوید :

  }... من نمیدانم  که چرا می گویند :

اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست !

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست !

 گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد....؟! {

      سپهری در مقابل این گونه بینش ، همگان را دعوت می کند که غبار عادات را از روی چشم ها برداریم و به گونه ای تازه تر به جهان اطرافمان بنگریم وهر چیز را به طور دقیق و به صورت واقعی اش ببینیم :

  }... چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد ....{

      به این طریق است که سپهری همه را دعوت به نیکی می کند . این گونه سخن ها در شعر وی بسیار زیاد است . سپهری فلسفه ی زندگی خود را در شعر )وپیامی در راه( بیان میکند . این شعر بسیار موفق است که سپهری شرح بازگشت خود را بیان می کند ودر آن جهان مطلوب خود را بازگو می کند :

   }... روزی  خواهم آمد وپیامی خواهم آورد .

در رگ ها ، نور خواهم ریخت

وصدا خواهم درداد: ای سبدهاتان پر خواب ، سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید .

خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد .

زن زیبای جذامی را ، گوشواری دیگر خواهم بخشید

کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ !

دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت .

                                                            جار خواهم زد : آی شبنم ، شبنم ، شبنم .

      رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است

                                                                                      کهکشا نی خواهم دادش

 روی پل دخترکی بی پاست ، دبّ اکبر را برگردن او خواهم آویخت

هرچه دشنام ، از لب ها خواهم برچید

هرچه دیوار ، از جا خواهم کند

رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد ، بارش لبخند !

ابر را ، پاره خواهم کرد

من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق

 سایه ها را با آب ، شاخه ها را با باد

وبه هم خواهم پیوست ، خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها

 باد بادک ها را به هوا خواهم برد

گلدان ها را آب خواهم داد

خواهم آمد ، پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم ریخت

مادیانی تشنه ، سطل شبنم را خواهم آورد

خر فرتوتی در راه ، من مگس هایش را خواهم زد

خواهم آمد ، سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت

پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند

هر کلاغی را کاجی خواهم داد

مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک !

آشتی خواهم داد          آشنا خواهم کرد

راه خواهم رفت         نور خواهم خورد                        دوست خواهم داشت ....{


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توانا
جمعه 87/1/30 ساعت 4:25 عصر

بخش دوم

سپهری و عرفان نوین در شعر وی .......

تعریف عرفان  .................................

عرفان در شعر سپهری .......................

کشف وشهود در شعر سپهری ............

راز کشف عرفان در شعر سپهری ........

سرنوشت عرفان سپهری ...................

سپهری وعرفان نوین در شعر وی

       }... من به مهمانی دنیا رفتم :

  من به دشت اندوه   من به باغ عرفان

  من به ایوان چراغانی دانش رفتم ...{

  1 : تعریف عرفان

      »عرفان طریقه ی معرفت در نزد آن دسته از صاحب نظران است که بر خلاف اهل برهان در کشف حقیقت بر ذوق و اشراق اعتقاد دارند تا بر عقل واستدلال ...«

      به عبارتی دیگر ، عرفان سفر روح به سوی حقیقت واحد ومشترک است ودر آن روح به وصال دائمی وهمیشگی نائل می آید که همان تقرب به محبوب ازلی است .

      در واقع عرفان ، معرفتی است مبتنی بر حالتی روحانی وتوصیف ناپذیر که در آن حالت ، برای انسان این احساس پیش می آید که ارتباطی مستقیم وبی واسطه با وجود مطلق است .

      پس عرفان راه نیست بلکه معراج روحانی وپرواز ملکوتی برای وصول کامل به حق از منازل ،مراتب و راه هایی که یک سالک باید از تمام آنها بگذرد . این مقامات هیچ کدام به خودی خود چیزی نیستند وتنها هدف از رسیدن به این مقامات ، این است که شخص عارف یا سالک به وصال محبوب ازلی برسد ، اما روح انسان زمانی به سیر روحانی خود می پردازد که از تعلقات ذهنی و باطنی رها شده باشد ودل از این دنیای مادی فارغ کرده باشد .

      در عرفان همواره نیروی درونی وجود دارد که سالک را وادار می کند تا همواره یاد وذکر خدا را در دل بپروراند . این نیرو نوعی حزن است که در ریشه و نهاد شخص سالک قرار دارد ونتیجه ی حاصله از عرفان است . این وسیله یعنی غم واندوه شخص را متوجه محبوب ازلی می کند وبه طور دائم اورا وادار می کند که اذکار و اوراد خویش ، به یاد خدا وند باشد . تا به این وسیله روح خویش را ارضا کند .این حالت ابتدا به صورت حالتی زود گذر است که به آن ،مرحله ی »حـال« گویند و وقتی

در مرحله ی پایدار قرار گیرد به آن »مقام« می گویند .

      انسان هایی که روحی پیراسته و رها شده تر از قیود دنیایی داشته باشند ، بهتر  این راه را طی می کنند امّا کسانی که این گونه نباشند بسیار برایشان دشوار است و حتی خطر گمراهی نیز در پیش است امّا بطور کلی در معرفت حقّ هیچ نوع گمراهی وجود ندارد زیرا که انسان در راه مستقیم وبی واسطه به سوی حقّ قدم می نهد.

      نتیجه ی دست یابی به عرفان این میشود که شخص به نیرویی دست می یابد که اورا از خطا وانجام گناه باز می دارد وهمواره یاد وذکرش متوجه محبوب واقعی می گردد که امر بسیار خوشایندی است .

 

2 : عرفان در شعر سپهری

      در شعر سپهری به گونه ای عرفان تلفیقی با یک نوع عرفان نه چندان قوی به مفهوم واقعی آن ، برخورد می کنیم اما این دلیل برآن نیست که شعر سپهری از ابتدا تا انتها در برگیرنده ی این نوع طرز فکر یا جهان بینی باشد .

     رابطه ای را که سپهری بین عرفان وهنر بر قرار می کند ، نوعی رابطه ی روحی میان دو پدیده ی اصلی روح است که هردو مسیر برای رسیدن به خدا است . عرفانی که به این گونه به دست آمد در تمام آثار وی مشهود نیست امّا در شعر »صدای پای آب « ، »مسافر « ومجموعه ی شعری »حجم سبز « به این نکته می رسیم . با تصاویر ونکته ها ست که سپهری میان خود وخدای خود ، رابطه بر قرار می کند وطبیعت را بهتر می بیند وبرای رسیدن به این مرحله ، شعر خود را نیز در مسیر عرفان قرار می دهد .

      عرفان سپهری در یک باغ شعری نهفته است ومیوه های این باغ ، مکاشفات و تلألوهای روحانی است که در پاره ای اشعار وی به چشم می خورد . این گونه تصاویر نتیجه ی حاصله از نوعی برداشت عرفانی وروحی است که خاصّ عرفاست.

      تنهایی که در شعر سپهری از آن یاد میشود ، تجرّد وگوشه نشینی عارفانه را بهاد می آورد واگر بپذیریم که قسمت اعظمی از عرفان یا بطور کلی شناسنامه ی عرفانی هرکس ، مکاشفات وی است ، در شعر سپهری ما نیز با این مسئله مواجه می شویم .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توانا
جمعه 87/1/30 ساعت 4:25 عصر

3 : کشف و شهود در شعر سپهری

   الف ( تعریف کشف وشهود

      » مکاشفه یا شهود « حضور دل در شواهد مشاهدات است و علامت مکاشفه  دوام تحیّر در کنه عظمت خداوند است  .

      به عبارت دیگر ، شهود یعنی رویت حقّ به وسیله ی تجلّی نور حقیقت در دل و ذات هر چیز یا به گونه ای دیگر ، کشف سلسله مراتب ، منازل و راه های تجلّی حقّ به وسیله ی پی گیری لحظه هایی پاک . مشاهده ی همه ی اتفاقات وواردات قلبی . چیزی که در مرحله ی عالی عرفان از آن  سخن می رود و خاصّ مرحله ی تقرب است، همین مکاشفه و مشاهده است .

 

   ب (کشف وشهود در شعر سپهری

      مکاشفاتی که سپهری به آن ها دست یافته است ، بسیار گستردگی دارند وبه دست آوردن آن ها نیز به نوبه ی خود ، کار چندان ساده ای نیست زیرا در شعر سپهری مکاشفات عرفانی پیوسته به هم هستند . جملات واکثر نکته های مذکور در شعر سپهری آنقدر جا افتاده است که ذهن خواننده راکمتر به این مسأله واقف میدارد.

      خواننده آن را می خواند ولذّت هم می برد ولی بهره ی معنایی از آن کسب نمی کند امّا به هر حال عرفانی که در شعر سپهری جریان دارد ، یک عرفان عامیانه ی ارزشمند است که محصول چندین سال گردش ، جست وجو و دید و بازدید است .

ج( موفق ترین مکاشفات ومشاهدات سپهری

      در شعر » صدای پای آب « می گوید :

   ».... چیزها دیدم در روی زمین :

کودکی را دیدم ماه را بو میکرد.

قفسی بی در که در آن روشنی پرپر می زد .

نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت .

من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوبید .

من گدایی دیدم ، در به در میرفت آواز چکاوک می خواست

و سپوری که به یک خربزه می برد نماز .

 

بره ای را دیدم ، بادبادک می خورد .

من الاغی دیدم ، ینجه را می فهمید .

در چراگاه »نصیحت « گاوی دیدم سیر .

من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور ....

 

من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .

من قطاری دیدم ،فقه می برد وچه سنگین می رفت !

من قطاری دیدم ، سیاست می برد و چه خالی می رفت .

من قطاری دیدم ، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد ...«

4 : راز کشف عرفان در شعر سپهری

      بهترین شاهدی که میتوان بر این مدّعی ذکر کرد ،شعر نشانی است .این شعر که بسیار دقیق وآگاهانه سروده شده است ، شرح یک سفر روحانی به سوی »خانه ی دوست «است که میتوان آن را به جایگاه محبوب ازلی تعبیر کرد .در این شعر شاعر از یک رهگذر سخن می گوید . این رهگذر می تواند کنایه ای از پیر یا مرشد حقیقی باشد . در این شعر ، یک سالک تازه کار می خواهد از لانه ی نور چیزی بردارد که شاعر آن را به اسم »جوجه های لانه ی نور « توصیف می کند :

   »خانه ی دوست کجاست « در فلق بود که پرسید سوار .

      »خانه ی دوست کجاست «سؤالی است که سوار غریبه در فلق از رهگذر می پرسد .این سوار، کسی جز مسافری نیست که خود نیز به دنبال خانه ی دوست می گردد .»خانه ی دوست «کنایه ای برای جایگاه محبوب ازلی است وفلق تجسمی برای نمایش زمان است .

   آسمان مکثی کرد

      آسمان به موجودی تشبیه شده است که در هنگام حرکت خود می تواند مکث کند . در نظر شاعر ، آسمان در سفر خود به دنبال خانه ی دوست می گردد که لحظه ای درنگ می کند تا شاید از زبان رهگذر ، نشانی واقعی دوست را پیدا کند . در این جا شاعر با آوردن کلمه ی  آسمان  مفهوم گستردگی را مدّ نظر داشته است .

   نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

      دراین جمله ، به کارگیری واژه ی خدا مفهوم قاموسی واصلی آن مدّ نظر نیست بلکه خدا ، رساننده ی مفهوم بزرگی ،گستردگی وعظمت است واستخدام سبز بیانگر این موضوع است که رنگ سبز نشان دهنده ی سکوت و آرامش است . این قسمت مرحله ی اول سیر معنوی است .

   ودر آن ،عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است

      به کارگیری رنگ آبی نشان دهنده ی بی کرانگی وبزرگی است که در این شعر 

 

رساننده ی مفهوم دومین مرحله ی سلوک است . در جایی دیگر سپهری نیز حقیقت وصداقت را با رنگ آبی مورد خطاب قرار می دهد . رنگ آبی تجسم مفاهیم عرفانی است .

   می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد

      این جمله رساننده ی مرحله ی سوم سلوک است که در آن گویی چیزی درون سالک بوجود می آید .بلوغ ، رساننده ی مفهوم درک پاره ای از مسائل اصلی عرفان است .

   پس به سمت گل تنهایی می پیچی

     در این قسمت ، واژه ی تنهایی نشان دهنده ی تجرّد وگوشه نشینی است که مرحله ی چهارم سلوک است واز سوی دیگر مفهوم رها شدن از تعلّقات دنیوی است که در این حالت ،انسان چون از همه چیز چشم می پوشد ،تنها می شود .

   دو قدم مانده به گل  ،  پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

      این مرحله بعد از تنهایی ظاهر می گردد که انسان در تنهایی وتجرّد خود به مسائل فراوانی دست پیدا میکند که بسیار گسترده هستند که مرحله ی پنجم است .

کاربرد واژه ی اساطیر نشان دهنده ی گوناگونی ، فراوانی وهمچنین طولانی بودن است . بکارگیری واژه ی  فواره  بلندی این مرحله را مدّ نظر دارد زیرا هم اساطیر دارای قدمت هستند وهم فواره دارای بلندا وپویایی است .

   در صمیمیت سیال فضا ،خش خش می شنوی : کودکی می بینی

   رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه ی نور

   واز او می پرسی : »خانه ی دوست کجاست ؟«

      بعداز اتمام آن مراحل ، آخرین مرحله نیز فرا می رسد ولی بااین حال گویی که هنوز فاصله ای هست واین شرح بی نهایت همچنان ادامه پیدا می کند . سمبل گرایی دراین شعر بسیار مشهود است وجملات هر کدام بیانگر حالتی عرفانی ونوعی سلوک روحی است .

5 : سرنوشت عرفان سپهری

      عرفانی را که پیوسته در »مرگ رنگ « شکل می گیرد تا »زندگی خواب ها « و »آوار آفتاب « پیش می رود ، در »حجم سبز « و »صدای پای آب « به اوج خود می رسد ، تا »اتاق آبی « به  با لاترین حدّ خود می رسد ، آهسته آهسته در » مسافر « رنگ عوض می کند وتانهایت خود پیش می رود . این گونه سیر صعودی همواره با بسیاری از جریانات ومسائل همراه است که کمتر نمونه ای می توان برای آن یافت .

      در مجموعه ی حجم سبز وصدای پای آب ، اوج اوج این عرفان تلفیقی به چشم می خورد ، به گونه ای که اثبات آن ،فقط با آوردن نمونه ها کافی است .

      در پایان این گونه از شخصی که در زندگی او آمد ، سخن می گوید وسرنوشت عرفانی خود را در شعر »تا نبض خیس صبح « بیان می کند :

   »... یک نفر آمد   ،   تا عضلات بهشت

   دست مرا امتداد داد .

   یک نفر آمد که نور صبح مذاهب   ،   در وسط دگمه های پیرهنش بود .

   از علف خشک آیه های قدیمی   ،   پنجره می بافت .

   مثل پریروزهای فکر جوان بود .

   حنجره اش از صفات آبی شط ها     پرشده بود.

   یک نفر آمد ، کتاب های مرا برد .

   روی سرم سقفی از تناسب گل ها کشید .

   عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد.

   میز مرا زیر معنویت باران نهاد .

   بعد نشستیم

   حرف زدیم از دقیقه های مشجر

   از کلماتی که زندگی شان در وسط آب می گذشت .

   فرصت ما زیر ابرهای مناسب  مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه  حجم خوش داشت ...«

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: علی توانا
جمعه 87/1/30 ساعت 4:23 عصر

3 : کشف و شهود در شعر سپهری

   الف ( تعریف کشف وشهود

      » مکاشفه یا شهود « حضور دل در شواهد مشاهدات است و علامت مکاشفه  دوام تحیّر در کنه عظمت خداوند است  .

      به عبارت دیگر ، شهود یعنی رویت حقّ به وسیله ی تجلّی نور حقیقت در دل و ذات هر چیز یا به گونه ای دیگر ، کشف سلسله مراتب ، منازل و راه های تجلّی حقّ به وسیله ی پی گیری لحظه هایی پاک . مشاهده ی همه ی اتفاقات وواردات قلبی . چیزی که در مرحله ی عالی عرفان از آن  سخن می رود و خاصّ مرحله ی تقرب است، همین مکاشفه و مشاهده است .

 

   ب (کشف وشهود در شعر سپهری

      مکاشفاتی که سپهری به آن ها دست یافته است ، بسیار گستردگی دارند وبه دست آوردن آن ها نیز به نوبه ی خود ، کار چندان ساده ای نیست زیرا در شعر سپهری مکاشفات عرفانی پیوسته به هم هستند . جملات واکثر نکته های مذکور در شعر سپهری آنقدر جا افتاده است که ذهن خواننده راکمتر به این مسأله واقف میدارد.

      خواننده آن را می خواند ولذّت هم می برد ولی بهره ی معنایی از آن کسب نمی کند امّا به هر حال عرفانی که در شعر سپهری جریان دارد ، یک عرفان عامیانه ی ارزشمند است که محصول چندین سال گردش ، جست وجو و دید و بازدید است .

ج( موفق ترین مکاشفات ومشاهدات سپهری

      در شعر » صدای پای آب « می گوید :

   ».... چیزها دیدم در روی زمین :

کودکی را دیدم ماه را بو میکرد.

قفسی بی در که در آن روشنی پرپر می زد .

نردبانی که از آن عشق می رفت به بام ملکوت .

من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوبید .

من گدایی دیدم ، در به در میرفت آواز چکاوک می خواست

و سپوری که به یک خربزه می برد نماز .

 

بره ای را دیدم ، بادبادک می خورد .

من الاغی دیدم ، ینجه را می فهمید .

در چراگاه »نصیحت « گاوی دیدم سیر .

من کتابی دیدم واژه هایش همه از جنس بلور ....

 

من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .

من قطاری دیدم ،فقه می برد وچه سنگین می رفت !

من قطاری دیدم ، سیاست می برد و چه خالی می رفت .

من قطاری دیدم ، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد ...«

4 : راز کشف عرفان در شعر سپهری

      بهترین شاهدی که میتوان بر این مدّعی ذکر کرد ،شعر نشانی است .این شعر که بسیار دقیق وآگاهانه سروده شده است ، شرح یک سفر روحانی به سوی »خانه ی دوست «است که میتوان آن را به جایگاه محبوب ازلی تعبیر کرد .در این شعر شاعر از یک رهگذر سخن می گوید . این رهگذر می تواند کنایه ای از پیر یا مرشد حقیقی باشد . در این شعر ، یک سالک تازه کار می خواهد از لانه ی نور چیزی بردارد که شاعر آن را به اسم »جوجه های لانه ی نور « توصیف می کند :

   »خانه ی دوست کجاست « در فلق بود که پرسید سوار .

      »خانه ی دوست کجاست «سؤالی است که سوار غریبه در فلق از رهگذر می پرسد .این سوار، کسی جز مسافری نیست که خود نیز به دنبال خانه ی دوست می گردد .»خانه ی دوست «کنایه ای برای جایگاه محبوب ازلی است وفلق تجسمی برای نمایش زمان است .

   آسمان مکثی کرد

      آسمان به موجودی تشبیه شده است که در هنگام حرکت خود می تواند مکث کند . در نظر شاعر ، آسمان در سفر خود به دنبال خانه ی دوست می گردد که لحظه ای درنگ می کند تا شاید از زبان رهگذر ، نشانی واقعی دوست را پیدا کند . در این جا شاعر با آوردن کلمه ی  آسمان  مفهوم گستردگی را مدّ نظر داشته است .

   نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است

      دراین جمله ، به کارگیری واژه ی خدا مفهوم قاموسی واصلی آن مدّ نظر نیست بلکه خدا ، رساننده ی مفهوم بزرگی ،گستردگی وعظمت است واستخدام سبز بیانگر این موضوع است که رنگ سبز نشان دهنده ی سکوت و آرامش است . این قسمت مرحله ی اول سیر معنوی است .

   ودر آن ،عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است

      به کارگیری رنگ آبی نشان دهنده ی بی کرانگی وبزرگی است که در این شعر 

 

رساننده ی مفهوم دومین مرحله ی سلوک است . در جایی دیگر سپهری نیز حقیقت وصداقت را با رنگ آبی مورد خطاب قرار می دهد . رنگ آبی تجسم مفاهیم عرفانی است .

   می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد

      این جمله رساننده ی مرحله ی سوم سلوک است که در آن گویی چیزی درون سالک بوجود می آید .بلوغ ، رساننده ی مفهوم درک پاره ای از مسائل اصلی عرفان است .

   پس به سمت گل تنهایی می پیچی

     در این قسمت ، واژه ی تنهایی نشان دهنده ی تجرّد وگوشه نشینی است که مرحله ی چهارم سلوک است واز سوی دیگر مفهوم رها شدن از تعلّقات دنیوی است که در این حالت ،انسان چون از همه چیز چشم می پوشد ،تنها می شود .

   دو قدم مانده به گل  ،  پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

      این مرحله بعد از تنهایی ظاهر می گردد که انسان در تنهایی وتجرّد خود به مسائل فراوانی دست پیدا میکند که بسیار گسترده هستند که مرحله ی پنجم است .

کاربرد واژه ی اساطیر نشان دهنده ی گوناگونی ، فراوانی وهمچنین طولانی بودن است . بکارگیری واژه ی  فواره  بلندی این مرحله را مدّ نظر دارد زیرا هم اساطیر دارای قدمت هستند وهم فواره دارای بلندا وپویایی است .

   در صمیمیت سیال فضا ،خش خش می شنوی : کودکی می بینی

   رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه ی نور

   واز او می پرسی : »خانه ی دوست کجاست ؟«

      بعداز اتمام آن مراحل ، آخرین مرحله نیز فرا می رسد ولی بااین حال گویی که هنوز فاصله ای هست واین شرح بی نهایت همچنان ادامه پیدا می کند . سمبل گرایی دراین شعر بسیار مشهود است وجملات هر کدام بیانگر حالتی عرفانی ونوعی سلوک روحی است .

5 : سرنوشت عرفان سپهری

      عرفانی را که پیوسته در »مرگ رنگ « شکل می گیرد تا »زندگی خواب ها « و »آوار آفتاب « پیش می رود ، در »حجم سبز « و »صدای پای آب « به اوج خود می رسد ، تا »اتاق آبی « به  با لاترین حدّ خود می رسد ، آهسته آهسته در » مسافر « رنگ عوض می کند وتانهایت خود پیش می رود . این گونه سیر صعودی همواره با بسیاری از جریانات ومسائل همراه است که کمتر نمونه ای می توان برای آن یافت .

      در مجموعه ی حجم سبز وصدای پای آب ، اوج اوج این عرفان تلفیقی به چشم می خورد ، به گونه ای که اثبات آن ،فقط با آوردن نمونه ها کافی است .

      در پایان این گونه از شخصی که در زندگی او آمد ، سخن می گوید وسرنوشت عرفانی خود را در شعر »تا نبض خیس صبح « بیان می کند :

   »... یک نفر آمد   ،   تا عضلات بهشت

   دست مرا امتداد داد .

   یک نفر آمد که نور صبح مذاهب   ،   در وسط دگمه های پیرهنش بود .

   از علف خشک آیه های قدیمی   ،   پنجره می بافت .

   مثل پریروزهای فکر جوان بود .

   حنجره اش از صفات آبی شط ها     پرشده بود.

   یک نفر آمد ، کتاب های مرا برد .

   روی سرم سقفی از تناسب گل ها کشید .

   عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد.

   میز مرا زیر معنویت باران نهاد .

   بعد نشستیم

   حرف زدیم از دقیقه های مشجر

   از کلماتی که زندگی شان در وسط آب می گذشت .

   فرصت ما زیر ابرهای مناسب  مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه  حجم خوش داشت ...«

 


    نظرات دیگران ( )
   1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • سخن سر دبیر
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •